«بدون قرار قبلی»

فهرست مطالب

چند روزیه که یک کاری رو شروع کردم. داشتم چیزی رو میساختم که فقط انگیزه میتونه جلو ببرتش. اما گاهی همه چیز اونطور که ما میخواهیم نیست و نمیشه. اصلا موفق شدن مثل فیلما نیست ولی ذهن آدم نمیتونه اینو باور کنه.

این سالها اینقدر فیلم و سریال و فضای سایبری مثل سوشال مدیا زیاد شده و تمام روز رو گرفته آدم احساس میکنه زندگی خودش هم باید همونطوری جلو بره. یک آهنگ قشنگ و انگیزشی و تو چند ثانیه پلی بشه و به دقیقه نرسه طرف از نقطه صفر برسه به صد. حتی چند روز پیش آهنگ آدالانته یا مهستی حمیرا رو گوش میکردم دیدم حتی روی موزیک هم تاثیر داشته.

موزیک ها قدیم تا 7 دقیقه بودن اما الان… نهایت برسه به دو نیم دقیقه.

چیکار میکنیم با خودمون؟ شاید هم کار ما نیست. کار اوناست. اونهایی که هیچ وقت معلوم نمیشه کی هستن.

حوصله کار نداشتم و الکی گیرمیدادم به در و دیوار باز اومدم پای سیستم و دیدم یک فیلم جدید اومده به اسم بدون قرار قبلی.

داستانش از یک دختری هست که پدر و مادرش وقتی کوچیک بوده جدا میشن و مادرش میره آلمان و اینم همونجا بزرگ میشه و هیچ وقت با پدرش زندگی نمیکنه. تا اینکه پدرش فوت میکنه اما یک وصیت این دختر رو میکشونه به ایران هر چند آخر متوجه شد خواسته باباش نبوده. فیلم بی نهایت قشنگه و دلیل نوشتن این دست نوشته الانم اون نامه آخری هست که پدر واسه دخترش نوشته و یک خط بی نهایت قشنگ داشت.

من از جنس خاک بودم و مادرت از جنس باد

رفتم روی تراز و نشستم بهش فکر کردم. من از جنس کدوم هستم؟ باد یا خاک؟ چرا ماها از صد درصد روز 80 درصد به رفتن یا به کجا رفتن یا روش رفتن و خلاصه چطوری بریم رو میکنیم؟

ماها هیچ کدوم از جنس باد نیستیم. که اگر بودیم هیچ کدوم الان اینجا نبودیم. واسه همینه میگم (کار اوناست)

من اصلا از رفتن به ترکیه و زندگی 17 روزه لذت نبردم. حتی فکر میکنم اگر اونجا بودم لذت نداره اما اخیرا فکر میکنم بهشته میدونی چرا؟ فقط اینترنت

چرا تو زندگی سی ساله تاحالا نشده سایتی باز بشه برامون بگه آره تو هم مجاز به استفاده ای؟

تو هم میتونی حساب بین الملل داشته باشی یا میتونی کار بگیری و درآمد منصفانه داشته باشی نه مافیایی

اصلا میتونی حتی خرید کنی. امروز یک چیز جالب شنیدم یکی از همونا گفته بود ما به آمازون احتیاجی نداریم. واقعا حسی که به آدم میده اینه : یکم قلبت تیر میکشه بعد میری پای اینستاگرام اگر دوتا فیلم بازبشه نقد های تلخ یا طنز های باز هم تلخ رو میبینی. نه قشنگه نه قراره اصلا قشنگ باشه.

 

منتظر پایانش خواهیم بود….

 

راستی اگر به کتاب علاقه داشتی چند تایی که خوندم رو یک سری دیتا ازش گذاشتم اگر دوست داشتی یک سر بزن و خلاصه شو هم بخون . مثلا کتاب وقتی نیچه گریست بی نهایت فلسفی و لذت بخشه و مثل همین فیلم عمل میکنه و آدم توی عمق زندگیش تفکر میکنه ببینه کجای کاره. کاری که بخاطر شبکه های اجتماعی معمولا بیشتر گیج میشیم و فکر کردن رو ازمون میگیره. یا کتاب مردی به نام اوه که فیلمش هم ساخته شده. یکی سوئدی بود یکی هم آمریکایی. البته یک چیز وحشتناکی که هست اینه توی نسخه سوئدی و کتاب یکی از نقش های اصلیش یک خانم ایرانی بود. این خانم ایرانی رو توی نسخه آمریکایی حذف کردن و من چون از این کارشون خوشم نیومد کلا دیگه نگاه نکردم فیلم آمریکاییشو هر چند بازیگرشون خیلی معروف بود.

کتاب مغازه خودکشی رو حتما بخونید یا خلاصه شو یا پادکستشو . من از کست باکس گوش کردم عالی بود. برای کسی که یکم خودشو گم کرده و مثل یک داستان میخواد مطالب روانشناسی بخونه عالیه.

یک پاسخ

  1. هر پارگراف از این دست نوشته ات یه چیز بیان میکرد و از نظر من خواننده شاید به هم ربط نداشت ولی قشنگ به هم ربطشون دادی .

    یکی هست هر زمان بهش میگم ترکیه میگه هیچ فرقی با اینجا نداره ! ولی واقعا فرق داره . بحث اینترنتش ، بحث ازادی های نسبی ، بحث امیدی که حدااقل به نسبت ایران بیشتره و خیلی چیزهای دیگه ….
    اینجا واقعا یک جوون وقتی وارد ۱۸ سالگیش میشه هر سالی که میگذره امیدش کمتر و کمتر میشه !
    یا یه جووون ۳۰ ساله وقتی پیش خودش سقوط ارزش پول ملیش میبینه و رشد افسار گسیخته دلار و کالاها رو ، از ادامه زندگی حدااقل تو ایران پشیمون و نا امید میشه .

    خلاصه که امروزه جوونهای ایرانی قربانی ان ….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *