طبق معمول کست باکس (cast box) رو باز کردم و سرچ زدم وقتی نیچه گریست و معمولا کتاب دو یا چند تا خوانش براش هست و من یکی رو که بیشتر خونده شده بود رو انتخاب کردم و البته خیلی خوبه قبل از شروع و شنیدن کامنت ها شونو بخونیدخیلی موثره در انتخاب خواننده کتاب.
برای این کتاب یکی از خوانش ها بیشتر شنیده شده بود و استارت زدم. روش کتاب مثل فیلم نامه هست و هر شخصی که داخل داستان هست به جای خودش صحبت میکنه و راوی نداره داستان اما خوبی اون خوانشی که من انتخاب کردم این بود که داستان با یک تیم اجرا و خوانش شده بود و مثلا نقش های مرد رو یک مرد و خانم ها رو با صداهای مختلف خانم های مختلف میخوندن و یک جورایی آدم بیشتر انس میگیره چون این اشخاص برات جلوه واقعی پیدا میکنه.
روایت داستان و خلاصه کتاب وقتی نیچه گریست
داستان به این صورت هست که یک دکتر به اسم بروئر با همسرش به یک سفر رفتن. یک خانم جوانی به کافه دعوتش میکنه و ازش خواهش میکنه که دوستش که فردریش نیچه هست رو درمان کنه. اولش دکتر نمیخواد این کارو کنه اما خب کم کم راضی میشه و اون خانم ازش میخواد که ازش اسمی نیاد.
یک خانم و آقای دیگه ای که دوست مشترک نیچه و لوسالومه (دختر جوان) هست نیچه رو راضی میکنن به این جلسات روان درمانی شرکت کنه. نیچه سردرد های به شدت زیادی میگیره و میگرن و حمله های زیادی رو تجربه میکرده. نیچه راضی میشه و جلساتشو شروع میکنه اما بعد از دو سه جلسه میخواد که تموم کنه اما دکتر بروئر با یک ترفند بهش میگه چون تو فیلسوف هستی من رو درمان کن و منم روش خودمو اجرا میکنم. کم کم جلسات که پیش میره خود دکتر بروئر احساس میکنه بیشتر این جلسات برای خودش دارن مفید میشن و خلا های زندگیش کم کم بالا میان و دچار بحران شده.
روایت این دکتر مثل زندگی هر انسانی زنده ای میتونه باشه که داره زندگی میکنه . چون این شخص با تلاش زیاد دکتر شده و یک ازدواج خوب تجربه کرده و موقعیت عالی کار و زندگی داره و حتی چند بچه هم داره اما احساس میکنه عاشق یک دختر دیگه شده که از بیمارهای روانی خودش بودن و طی روابطی که با اون دختر داشته (البته روابط عاطفی) فکر میکنه اگر همه چیز رو ول کنه و بره با اون دختر زندگی کنه خوشبخت میشه.
معمولا ما انسان ها نداشته ها رو میبینیم و حتی در نظر نمیگیریم که حتی یک درصد ممکنه اون چیزی که میخواهیم برامون مفید نباشه.
قبل از اینکه موارد هم بگم دکتر بروئر حسرت زندگی نیچه رو میخوره چون یک فیلسوف با حد توان مالی خیلی پایین هست که با یک چمدان همه جا سفر میکنه و تلاش میکنه دیدگاه های خودشو کتاب بنویسه و منتشر کنه درواقع حسرت آزادی نیچه رو میخوره و نیچه بهش میگه خب تمام زندگیتو ول کن و برو سمت چیزی که میخواهی مگه آدم چندبار زندگی میکنه که بخواد پا بند یک سری اشخاص باشه و این زندگی توئه.
دکتر بروئر نگران همسرشه که بعد از قضایای عشق و عاشقی با اون بیمارش ازش دلخوره و یا نگران بچه هاش که بعد از اون چی میشن. همچنین نگران بیمارهایی هست که پیشش میان و دوره ای میگذرونن و خلاصه نگران همه چیز هست و نیچه بهش میگه فرض کن همین الان بمیری باز هم همه این موارد باقی میمونه و تو نیستی.این طوری میشه که دکتر بروئر تمام زندگیشو ول میکنه و از ثانیه اول که همه چیز رو به زنش واگذار میکنه و یک مقدار کم پول و چمدان برمیداره و بلیط میگیره و از شهر خارج میشه. میره جای منشی قبلیش و یک سری اتفاقات اونجا میوفته که متوجه میشه چقدر تفکرات اشتباهی داشته و کسی اون چیزهایی که بروئر بهش فکر میکرده درست نبوده.
بعد میره جای بیمارستان روانی که اون دختر (بیمارش) بستری هست و هنوز پیشش نرفته بود که میبینه اون دختر با دکترش توی حیاط هستن همیشه اشتیاق اون لحظه و دیدن اون دختر رو داشته که بهش بگه من زندگیمو ول کردم و اومدم اینجا پیش تو اما متوجه میشه که اون دختر مثل رفتاری که با بروئر داشته با اون دکتر هم داره و ابراز علاقه میکنه و در نهایت کامل از اون دختر ناراحت و متنفر میشه. حالا از بیمارستان که میاد بیرون یاد همسر و چیزهایی که از دست داده میوفته بخصوص اینکه همسرش زمانی که داشته خونه رو ترک میکرده بهش گفته دیگه اگر رفتی برنگرد و حس از دست دادن همسرش توی ذهنش دیوانش میکنه و احساس بدی بهش میده و …
تمام این موارد که زندگیشوو ول کرده و رفته یک هیپنوتیزم فقط بود و درواقع دکتر بروئر برای القا و تجربه زندگی که آرزوشو داشته از دکتر و دوستش فروید میخواد که هیپنوتیزمش کنه و تمام اتفاقات رو بتونه اینطوری تجربه کنه.
بعد از تمام شدن هیپنوتیزم دیگه عاشق اون دختر نیست و مشکلش حل میشه حتی عاشق زنش میشه که چقدر برای زندگی زحمت میکشه و در نهایت زندگی براش لذت بخش میشه.این جا زیاد از نیچه صحبتی نشد که چقدر تونست درمان بشه ولی خب چون توی یک بیمارستان بهش یک اتاق خوب داده بودن و دارو و درمان دوره ای رو داشت انجام میداد کمی بهتر شده بود.
نکته جالب دیگه داستان این بود که یک شخص اگر نتونه خلا زندگی خودشو پیدا کنه و حلش کنه برای آروم کردن خودش دست به همه چیز میزنه یا تفکراتی توی ذهنش اجازه میده رشد کنه که اصلا واقعی نیستن. عاشق آدم های اشتباهی میشه. لذایذ چیزهایی که داراییش هستن رو از خودش سلب میکنه. با کار زیاد یا اصلا کار نکردن خودشو میخواد آروم کنه اما در نهایت باید انسان اون مشکل اصلی رو حل کنه تا دست از فلسفه چینی و چیزهای الکی برداره و از زندگیش لذت ببره.
آخر داستان اینکه سالومه دکتر بروئر رو پیدا کرده و ازش کمک خواسته یا مشکلاتی که نیچه با اون دختر و دوستش داشت همه برملا میشه و اینها چون خیلی نکات خاصی نداره من ازش هیچی نگفتم و اصلا داستان رو فقط از دیدگاه خودم گفتم امیدوارم مفید بوده باشه.
8 پاسخ
کتاب فوق العاده ایه و بخصوص برای روانشناس شدن لازمه که خونده بشه ممنون از سایت خوبتون
واقعا کتاب عالی هست منم خوندم و پیشنهاد میکنم همه بخونن
من تا قبل این کتاب در مورد نیچه چیزی نمیدونستم الان هم تا حدودی باهاش آشنا شدم . چیزی که نیچه میگه رویا رویی با حقیقت خود هست.به تحلیل بیشتر و هر چه بیشتر و هر بار نوتر و دید موشکافانه تر از خودم وادارم کرد”.بشو آن که هستی”.اعتراف به آنچه که هستی و پذیرفتنش و شدن آنچه که نبودی ،میتواند درمان تو شود.همه ی ما وسواس های فکری داریم و در رنج طمع زمان.
علم و عمل ، فلسفه و روانکاوى ، تاریخ و رمان … کتابى بسیار تاثیر گذار
کناب بسیار خوبیه. البته نه برای کسی که رمان میخونه. برای کسی که کتاب های روانشناسی و فلسفه میخونه یا اندیشه های مرتبط با فلسفه و روانشناسی در ذهن داره مطمئنا خیلی جذابه. برای کسی که به دنبال داستان خوبیه کتاب خوبی نیست چون داستان خاصی نداره.
خیلی از خرید و خوندن کتاب راضی ام،بعد خوندنش نسبت به اندیشه های نیچه کنجکاو شدم
کتاب نخوانین… کتاب بخورین… نیچه
عارضم خدمتتان که این کتاب بسیار با تبحر و با درآمیختن فلسفه نیچه و روش های روان درمانی آقای فروید با داستانی بسیار جالب و خواندنی نوشته شده است. جناب آقای دکتر یالوم نیز در آخر کتاب اشاره می کنند که قرار بود این کتاب برای دانشجویان روان درمانی نوشته شود ولی داستان پردازی عالی و ذهن خلاق دکتر یالوم و ساده نویسی و دوری از عبارات تخصصی باعث شد تا این کتاب به زودی در سراسر جهان مشهور شود