کتاب ملت عشق

فهرست مطالب

چند وقت پیش که رفته بودم سفر ، پیش کسی که بودم حرف از کتاب شد و گفت کتاب ملت عشق خیلی قشنگه . اون آدم زیاد کتابخون نیست و دیدم جذب این کتاب شده گفتم پس خیلی جالبه و حتما یک روز میخونمش. اما بر اساس اتفاقی که افتاد برای چشمم مجبور بودم هیچی نخونم و نبینم و کاری جز استراحت نکنم. چشمم آسیب دیده بود و دکتر گفت فقط استراحت کن (البته اصلا نمیدیدم جایی رو که بتونم کاری غیر این انجام بدم) پس وقتی توی راه بیمارستان به خونه برمیگشتم تصمیم گرفتم کتاب ملت عشق رو بخونم البته نه به صورت متن. به صورت صوتی.

ملت عشق

دانلود کتاب صوتی ملت عشق

کتاب صوتیش تو اینترنت هست و توی طاقچه و کتاب سبز و خلاصه سایت ها و اپلیکیشن های کتاب فروشی هست. ولی من یکبار توی اپلیکیشن کست باکس (castbox) سرچ زدم دو تا خوانش بود که رایگان ارائه شده بود. یکیش که خیلی شنیده شده بود، 39 پادکست بود شروع کردم به گوش دادن فقط یک چیز خنده دار هست سه یا چهار تای آخر خوانش توسط یک نفر دیگه انجام شده که زیاد جالب نیست البته بقیه زیاد اعتراض کرده بودن از نظر من زیاد مهم نبود . جالبه آدما روی کسی که حتی تاحالا ندیدنش ولی بخاطر گوش دادن 36 تا پادکست بهش وفادار میشن و چندتای آخر بخاطر عوض شدن صدا دیگه گوش نداده بودن.

خلاصه داستان کتاب ملت عشق

در واقع دوتا داستان در کنار هم پیش میرن. داستان اول مربوط به یک خانم خانه دار هست که بیست ساله ازدواج کرده و فقط کارش خانه داری بوده و بعد این بیست سال ترجیح میده کار پیدا کنه. زندگی مرفهی داشته چون همسرش دندان پزشک بود و فقط بخاطر تفریح و تنوع تو زندگی کار پیدا میکنه. البته احساس اینکه داره پیر میشه و جذاب نیست و رفتار و ازدواجش دیگه مثل اوایل لذت بخش نبوده هم بی تاثیر نیست. از خدا یک عشق درخواست میکنه . ایشون ادبیات انگلیسی تو دانشگاه میخونده و الان یک انتشاراتی بهش یک رمان میده میگه بخون و یک گزارش ازش بهمون ارائه بده. در حین خوندن با نویسنده کتاب آشنا میشه. نویسنده کتاب یک نفر هست که مسلمان شده (قبلا فکر میکنم مسیحی بوده ) و توی آمستردام زندگی میکرده. داخل داستان این خانم و اقا با هم نامه نگاری میکنن و هر روز به هم ایمیل میدن و در نهایت یک روز هم دیگه رو میبینن و عاشق هم میشن. خانم به خاطر اون آقا و عشقی که بینشون به وجود اومده زندگی و بچه ها رو ول میکنه و باهاش میره. البته همون موقع میدونسته که این مرد (نویسنده داستان ) سرطان داره و کمتر از یک سال فوت میکنه .

داستان دوم روایت شمس تبریزی از اول که چطوری یک درویش شده و سفر میرفته و به خانه یک صوفی میرسه توی بغداد (بغداد اون زمان قرن ششم بهترین و ثروتمندترین شهر دنیا بوده ) بعد از چند مدت یک صوفی دیگه اهل قونیه از دوستان پدر مولانا براش نامه میفرسته میگه مولانا یک عارف خوب و زندگی خوبی داره ولی نیازمند یک صوفی یا درویش هست که همدمش بشه این صوفی هم بعد چند بار آزمون و خطا شمس تبریزی رو میفرسته قونیه (یک شهر توی ترکیه هست الان) . مولانا و شمس با هم آشنا میشن و کلی شمس روی مولانا تاثیر میزاره و خیلی مولانا دوستش داشته اما خب اطرافیان خوششون نمیومده چون تمام وقت و زندگی و تفکر و همه چیز مولانا اون شخص شده بود. بخصوص پسر دوم مولانا که با یک سری دشمن دیگه دست روی دست میزارن و شمس رو به قتل میرسونن. یکی دیگه از دلایل پسر مولانا این بوده که، مولانا یک دختر خوانده داشته (دختری که یکسری استعداد خاص داشته اومده پیش مولانا تا صوفی بشه ) پسر مولانا عاشق اون دختر میشه (اسمش کیمیاست) ولی کیمیا عاشق شمس هست و باهاش ازدواج میکنه .

روایت های شمس از دین و از انسانیت و خدا فوق العاده جالبه و لذت بخش . اصلا آدم یکبار که هیچی به نظرم ده ها بار دیگه عاشق خدا میشه، خیلی درس به آدمها میده. اینکه آدم باید در کنار زندگی و راه خودش همه رو دوست داشته باشه و بی قضاوت زندگی کنه. اینکه اصلا این شیخ و افراد کنار ما همگی اشتباه میکنن همه متعصب هستند و یک سری آدم هایی هستند که اشتباه دین رو ترویج میدن. شاید من اشتباه میکنم ولی به نظرم دینی که شمس ازش صحبت میکنه صد ها بار قشنگ تر از چیزیه که ما توی مدرسه و اطراف ازش به مسلمانی یاد میکنیم.

شمس که آدم خوبیه و از نظر دین من قبولش دارم و خیلی جاها به ذهن من نزدیک بود مثل حکایتی که در زیر تعریف کردم ولی وقتی با کیمیا ازدواج میکنه به زنش خیلی بد میکنه ، نه که رفتار بد داشته باشه ولی مثل همسر نبوده و اون دختر از ناراحتی و افسردگی مریض میشه و میمیره و خب برای من این رنج و این چیزی که برای اون دختر رقم زد قابل قبول نبود.

حکایت چهار مرد و انگور

یک جا میاد یک حکایت تعریف میکنه : میگه یک سری یک پول زیادی به چهار نفر میرسه ، عرب ، ترک ، رومی و ایرانی.

ایرانی میگه بیاییم انگور بخریم عرب میگه نه باید عنب بخریم اما ترک میگه نه باید ازوم بخریم و در آخر رومی گفت دعوا نکنید ، باید استافیل بخریم. در آخر یک مرد دانا پیش آنها میاد و میگه چرا دعوا میکنید شما همتون یک چیز میخواهید . همه اسم های بالا یک میوه بوده (همون انگور خودمان) همه انگور میخواستن اما هر کدام به زبان خودشون بیان میکردن.

این حکایت شمس برای این گفت که بگه همه ادیان خدا : یهود و مسیح و زرتشت و مسلمان و .. همه یکی هستن فقط اسم هاشون و زبانشون فرق میکنه اگر نه خدا برای همه یکیست . و من کاملا با این موافقم.

نمیدونم این کتاب تا چه حد با داستان واقعی یکی هست اما به نظرم هر چی که باشه عالی بود و واقعا خوب ترجمه شده بود. پیشنهاد میکنم به گفته های داستان من اکتفا نکنید و حتما بخوانید خودتون.

رقص سماع

داخل داستان یک رقص هم شمس و مولانا با هم به بقیه آموزش میدن . اسم این رقص ، رقص سماع هست . مردها (درویش یا صوفی ها) لباس های کاملا سفید و دامنه های بلند میپوشن و میچرخن. این رقص هم خیلی به نظرم قشنگ بود. توی اینترنت سرچ کنید با آهنگ های خود مولانا (البته شعرهاش) چند تایی هست که خیلی قشنگن.

فیلم شمس و مولانا

دنبال عکس و رقص سماع میگشتم متوجه شدم از سال 98 تا الان یک فیلم به اسم مست عشق هم داره ساخته میشه.اگر اشتباه نکنم پارسا پیروزفر نقش مولانا و شهاب حسینی نقش شمس رو بازی کرده. این فیلم محصول مشترک ترکیه و ایران هست ولی متاسفانه بین ساخت علمای همیشه در صحنه متوجه میشن که این فیلم داره ساخته میشه و به دلیل ترس از اینکه صوفی و صوفی گری رواج پیدا نکنه (از نظر من ترس از بیداریه مردمه) گفتن باید ساخت فیلم متوقف بشه و منتشر نشه. احتمالا برای همین تا الان این فیلم منتشر نشده. جواز ساخت تو ترکیه گرفته ولی ایران بهشون مجوز ندادن.

وقتی یک چیزی درسته ، خب درسته دیگه ترس نداره آدم ها موارد متعدد دیگه رو ببینن پس اگر منتشر شد و هنوز مردم این دین شما رو خواستند درسته نه اینکه جلوی نشر و زحمت بقیه رو بگیرین.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *