بالاخره امروز صبح تونستم این کتاب رو تموم کنم. تقریبا شروعش شاید بگم اوایل سال یا پارسال یکبار بود که حدود دو هفته خوندمش شاید یک فصل بعد گذاشتمش کنار (البته با ذوق چون کتاب عالی بود و با خودم گفتم بزار بعد بخونم یکم با تمرکز تر الان زمانش نیست.)دوباره زمانیکه رفتم ترکیه سه تا کتاب بردم یکیش این بود. اولی که تو هواپیما تمام شد (البته آخرای کتابه بود) بعد این سومین کتابه بود که با خودم برگردوندم هم تو راه خوندم هم باز مجدد دو هفته گذاشتم کنار ( باز اومدم شروع کنم و دو سه فصل خوندم اتفاقات مثل فوت پدربزرگ و چشمم و اینا نشد ادامه داشته باشه) از دو سه روز پیش گفتم هر طور شده تمامش رو بخونم.
کتاب خیلی مفیدیه برای زمانی که شما یک شرکت یا کسب و کار دارید و یک جا گیر میکنید که آره چرا دیگه پیشرفت ندارم. هر چند مبناهایی که داخل کتاب بیان میشه از اول باید رعایت بشه ولی خب به نظر خودم که برای تفکر روی کل کار و راه هایی که تا الان رفتین عالیه که مجدد بازسازی کنید و با قدرت ادامه بدین.
داستان کتاب در مورد چیه؟
در واقع بگم از 247 صفحه، 4 صفحه از زندگی خودش گفته ، 20 صفحه توضیحات و دیدگاهش و 222 صفحه دیگه رو اختصاص داده به شرکت اپل. گویا خیلی این شرکت رو دوست داره، شایدم اخیرا بهش یک هدیه دادن یا هم ممکنه از کارمندان اونجا بوده باشه. در کل خیلی از اپل میگه و البته خط مشی و تاریخچه و هر چی که میدونه.
در کل ایشون (من با این احتساب که تا آخر خوندم توضیح میدم چون طبق کتاب اول مقدمشو میچینه و بعد دیدگاه و نظر خودشو مینویسه و در آخر از دلیل اینکه به این نظریه رسیده میگه)
نویسنده در واقع یک شرکت دیجیتال مارکتینگ داشته، میگه اوایل خیلی خوب کار کردم اصلا از ذوق زیاد نمیدونستم چیکار کنم و رشد عالی داشتم و خیلی جاها خونده بودم که میگفتن 90 درصد کسب و کارها در سه سال اول شکست میخورن و من دو سال گذرونده بودم و رسید به سال پنجم که حس کردم اصلا یه طور دیگه شدم اصلا ذوق نداشتم و شور و اشتیاق کار نداشتم و کم کم ورشکست شدم. اما یک روز که مهمونی رفته بودم غرق فکر بودم یهو یاد جمله ای افتادم که میگه اگر فکر میکنید موفق میشید یا فکر میکنید نا موفق هستید در هر صورت شما درست فکر میکنید – جمله فکر کنم برای هنری فورد بود. اینجا بود که دیگه باخودم گفتم اون سالها که کار میکردم احساس میکردم توانمندم ولی الان این حس رو ندارم و همش فکر میکنم هوش و تواناییم از همه کمتره پس دلیل شکست و ناموفق بودن من این شد که خودم این احساس رو به خودم دادم.
شروع میکنه به کتاب خوندن و همایش رفتن و .. توی یکی از این همایش ها با یک خانمی آشنا میشه که در مورد نوقشر مغز بهش میگه و همچنین خودش یک نظریه میده که در ادامه اون نظریه رو میگم. بعد از این موضوع حالا سالانه 30 یا 40 برنامه و تلویزیون و … دعوت میشه که بیاد از این نظریه صحبت کنه برای همه و یه طورایی شده کارش الهام بخشیدن.
نظریه داخل کتاب چی بود؟
کتاب با چرا شروع کنید میگه شما اگر یک شرکت راه میندازی حتما یک هدف براش داری. این هدف مثلا برای اپل ایجاد یک سبک زندگی هست مثلا وقتی آی تونز آورد گفت هزار آهنگ توی جیب شما. چون اون زمان که ارائه شد هم حافظه آهنگ برای حمل کردن وجود نداشت مثلا طرف تو باشگاه میتونست آهنگ گوش بده اما بیرون پیاده روی میکرد نمیتونست ببره خب این یک سبک زندگی اضافه کرد. یا اینکه مثلا شرکت هواپیمایی ساوت وست خطوط هواپیمایی برای قشر متوسط و پایین هست که پرواز با هزینه کمتر ارائه بده و تا الان به خوبی کار کرده یا مثلا شرکت مایکروسافت با اینکه اصلا کامپیوتر تولید نمیکنه اما گفته هر خونه و هر شخص یک کامپیوتر شخصی. (دیگه تقریبا میشه گفت الان به اون هدف رسیده).
دایره طلایی فروش
در کل این نظریه سه قسمت داره طبق عکس بالا که خود سایمون داره توضیح میده. چرایی؟ چگونگی ؟ چیستی؟ این سه مورد میگه دایره اول که چرایی هست همون دلیلی هست که مشتری باید از شما خرید کنه. هر کسی به یک دلیلی میاد خرید میکنه میتونه دلیلش مد شدن باشه میتونه اضافه کردن یک امکانات به زندگیش باشه یا … . تا زمانیکه دلیل خرید مشتری براش مشخص نباشه و اینکه ندونه چرا باید همچین امکانی به زندگیش اضافه کنه و فرهنگ سازی نشه قبلش به هیچ وجه خرید نمیکنه.
موضوع دوم چگونگی در فروش هست. زیرساختها و مدیران و بازاریابی و …
دایره آخر چرایی چیستی که در واقع تمرکز روی اصل خدمات و یا محصول هست.
دو دایره چرایی و چگونگی بر اساس احساس هست (مشتری احساس نیاز یا احساس علاقه یا هرچیزی که منجر به خرید بشه، داشته باشه)
دایره چیستی بر اساس نوقشر مغز انتخاب میشه.نوقشر بخش جدیدی در مغز انسان است که بر منطق تسلط دارد و تصمیم های منطقی و دلیل منطقی برای خرید را ایجاد میکند.
پس در نتیجه هر شرکتی دقیقا برای هدفی که ساخته میشه باید تا آخر پای هدفش بمونه و دائم یادآوری کنه و ایده و نظرات در راستای همون هدف بزاره. البته اون هدف هم مهمه که به افراد یک چیزی رو اضافه کنه. چون همه چرایی شما را خرید میکنند نه چیستی.
مدیر عاملان اولیه که شرکت را ایجاد میکنند اگر نتوانند به مدیران نسل بعدی این هدف را منتقل کنند در واقع کلا شرکت از بین خواهد رفت. و اینطوری میشه که معمولا مدیران بعدی با ایده های جدید با اینکه شرکت ممکنه کمی رشد داشته باشه اما دیگه دلیل خرید و اعتماد اولیه از بین میره.
یک مثال جالب داخل کتاب داشت. میگفت یک آقایی مجبور میشه دختر پنج سالشو برای چند ساعت نگه داره. کمی باهاش بازی میکنه حوصلش سر میشه و میگه میرم فیلم میزارم. اما قراره یک فیلم در تلویزیون اتاق اول برای دخترش و اتاق دوم برای خودش بزاره. توی کشو دوتا سی دی هست که دوتا نقد و توضیحات و تصویر کامل هست از کارتونی که قراره برای دخترش بزاره. اولی شرکت معروفی نیست اما کارتون خوبیه ولی دومی برای شرکت دیزنی لنده . به نظرتون کدوم انتخاب میکنه؟
قطعا پاسخ مشصه که دیزنی لند. چون کارشون و هدفشون و چرایی استفاده به همه ثابت کرده . پس صد در صد اولین انتخابه.
هواسمون به چرایی و دلیل ایجاد کار باید باشه هر چند خود ایده و آدمهایی که اطراف هستند هم خیلی مهم ان. (معمولا چیزهای مهم زیاده اما پیش تر هم گفتم که آدم باید شرکت داشته باشه بعد این کتاب رو بخونه که یک طور بازنگری بشه)
آدمهایی رو باید پیدا کنید که در راستای شما باشن اخیرا کتاب نایک هم که میخوندم به نظر خودم بزرگترین شانس سازنده اون شرکت دوستایی بود که عاشقانه کنار اون شخص موندن و تلاش کردن در راستای یک هدف. خلاصه شو حتما میزارم بخونین.
خوندن این کتاب به من لذت داد و وقایعی برام روشن کرد و مثالهایی داشت که لذت بخش بود اما دلیل طولانی شدنش این بود مطلب سنگین و مهمه که آدم دائم فکر میکنه بزار کنار سر فرصت و تمرکز بالاتر بخونه (البته این تایم معمولا وجود نداره و اخیرا به این نتیجه رسیدم اگر کاری میخواهی بکنی و چیزی تو ذهن آدمه یک دقیقه دیگه هم براش دیره) .