الان که دارم اینو مینویسم تا تجربه خودم از کتاب مردی به نام اوه رو ثبت کنم، صبح کتاب رو تمام کردم. پارسال حدود 35 تا کتاب خریدم ولی فکر میکنم نزدیک سی تا یا بیشتر کتابهای در مورد موفقیت و کسب و کاری هست ولی رمان نخریدم جز چند تایی که اتفاقی اینطوری شد. آدم وقتی کتاب رو خریده و میخونه لذت دیگه ای داره اما خب کتاب خوندن عین یک تبلت هست و وقتی دستت بگیری دیگه تا تموم نشه نمیزاری زمین بخصوص که رمان باشه پس برای زمان هایی که اختصاص میدیم یکم دشواره که بیاریمش توی برنامه.
البته اینم بگم معمولا رمان ها چون داستان طولانی هستند کاغذ بیشتر و کتاب قطور تری داره و به همین دلیل رمان ها گرونتر هستن. راه آسونتر که خودمم استفاده میکنم هم بخاطر زمان هم بخاطر هزینه و … استفاده از اپلیکیشن کست باکس هست . اسم داستان رو پیدا کنید و داخلش سرچ کنید (خداروشکررررررررررر هنوز فیلتر نیست) تا 90 درصد کتاب رو حتی با چند تا گویش پیدا میکنید. اونیکه بیشتر گوش داده شده رو یا از کامنت هاشون بخونید و یکی رو انتخاب کنید.
کتاب مردی به نام اوه اولش خیلی کسالت بار بود شاید تا 7 فصل فقط گوش دادم و داشتم منصرف میشدم. که یهو یاد کتاب وقتی نیچه گریست افتادم و کتاب ملت عشق کلا رمان ها تا بیام و اولش باهاشون انس بگیرم طول میکشه ولی تهش میبینم عجب کتاب های عالی بودن الکی نیست مشهور میشن.
برگردیم به خلاصه کتاب مردی به نام اوه
کتاب مردی به نام اوه ، زندگی یک مردی هست به نام اوه (تا اینجا که همه چیزش مشخص بود) که از کودکی داستانش روایت میشه تا زمان فوتش. بخوام خلاصه بگم : اوه یک پسر بچه بود که مادرش تو سن تقریبا 7 یا هشت سالگی فوت کرد و با پدرش زندگی میکرد. پدرش هم آدم خیلی ساکتی بود و کار خودشو که توی راه آهن کار میکرد دوست داشت تا اینکه بر اساس یک اتفاقی زمانیکه اوه 16 سالش بود توی محل کار کشته میشه. اوه بعد از مراسم یاد این میوفته که پدرش هر ماه حقوقشو اول ماه میگرفت و زمانیکه فوت کرد دو هفته تا اول ماه بعد کار کرده بود.
نصف پول رو میبره پیش رئیس بهش میگه نصف پول حق ما بوده و بقیه رو برمیگردونم و رئیسش قبول نمیکنه و میگه به ازای بقیه بیا دو هفته اینجا کار کن این دو هفته میشه تا دو سه سال که بر اساس یک پاپوش که توی داستان کامل ذکر میشه مجبور میشه بره شیفت شبانه تمیز کردن واگن های قطار.
یک روز که میخواد از محل کارش بیاد بیرون چشمش به یک دختری میوفته تا یک ماهی با اینکه مسیرش یکی نبوده اما میره توی واگن اون دختر میشینه و باهاش حرف میزنه و اون دختر همون سونیا هست که بعدا باهاش ازدواج میکنه.
اول زندگی دو سال میرن پیش بابای سونیا زندگی میکنن ، این داستان کلا سوئدی هست و بر اساس زندگی های سوئدی ها روایت میشه. پدر سونیا توی یک روستا زندگی میکرده و یک گربه بزرگ هم داشتن به اسم ارنست به نظرم برای گربه اسم قشنگیه. خلاصه پدر سونیا بعد از دوسال سکته و فوت میکنه که سونیا و اوه تصمیم میگیرن بیان شهر زندگی کنن. مادر سونیا سر زایمان فوت کرده بوده.
یک خونه توی یک محله خرید میکنن. سونیا اون زمان چهار ماهه باردار بوده. بعد از نقل مکان تصمیم میگیرن با اینکه سونیا باردار بوده برن سفر به اسپانیا. اما توی سفر متاسفانه چون راننده اتوبوس مست بوده میزنه به گارد ریل و اتوبوس چپ میکنه و سونیا بچه رو از دست میده و حدود ده روز توی کما به سر میبره و در نهایت به هوش میاد ولی دیگه نمیتونه راه بره.
اوه به مدت دو ساله تمام برای دولت ها و هر ارگانی که میتونه نامه می نویسه و شکایت میکنه و پیگیری میکنه اما آخر سر کسی به دادش نمیرسه و ما فکر میکنیم این فقط تو ایران هست و در صورتیکه حق به حق دار رسیدن همه جای دنیا هست و حتی کشور های جهان اول.
بالاخره یک روز سونیا ازش خواش میکنه دیگه بس کن و اعصاب خودتو این قدر خورد نکن و اوه کوتاه میاد. بعد از چند سال زندگی سونیا متوجه میشه که سرطان داره و بعد از چند سال فوت میکنه و داستان اول کتاب دقیقا شش ماه بعد از فوت سونیا هست و اوه داره هر روز تلاش میکنه به یک نحوی خود کشی کنه و بره پیش زنش.
ولی اتفاقی که میوفته یک همسایه جدید میاد خونه رو به روی اوه که یک خانم ایرانی به اسم پروانه و یک دختر سه و یک دختر 7 ساله داشته و البته پروانه باردار هست و شوهرش هم سوئدی هست. رفت و آمد پروانه به خانه اوه و ماجراهایی که پیش میاد مثل شکستن پای همسرش که از اوه خواهش میکنه هی ببرش بیمارستان و مواظب بچه ها هم باشه و خلاصه هر روز یک ماجرا. یا مثلا یکبار ازش خواست حالا که شوهرش پاش شکسته بهش رانندگی یاد بده یا دختراش براش نقاشی کشیدن و اینا همش باعث شد اوه دست از اینکه بخواد خودکشی کنه برداره.
اوه چون کار ساختمانی هم بلد بوده اعضای دیگه محله هم ازش کمک میگیرن و کلا دورشو اینقدر پر میکنن تا احساس تنهایی نکنه. این وسط یک همسایه ی دیگه هم داشتن به اسم رونه و آنیتا که اونها هم همزمان با اوه و سونیا به این محله اومده بودن و کم کم بعد چند سال رونه (مرد همسایه) دچار آلزایمر میشه و روی ویلچر بوده با اینکه اختلاف نظر خیلی داشتن و دولت میخواسته اون رو از زنش بگیره ببره سالمندان و اوه کمک میکنه که دیگه نزارن ببرن و همسایه ها دور هم هوای همو داشتن تا اینکه سه یا چهار سال بعد از این قضایا یک روز از سکته فوت میکنه و هر چی داره رو برای پروانه و بچه هاش میزاره ارث .
گوش دادن به داستان های صوتی یا خوندن اصل کتاب یک چیز دیگست و به هیچ وجه یک دهم هیچ خلاصه ای از زبان هیچ کس نیست حتما خود داستان را گوش دهید یا بخوانید.